یاد آن شب
مسعود حداد مسعود حداد

یاد آن شب، چشم شادت ،شادمانم کرده بود

چــرخـش دور زبانــت ،بی زبانم کرده بود

با تمام قــوت خود ، می فــشردی در نهان

نیروی اعجوبه گونت، نا توانـم کـرده بود

در گردنم پیچیده بود زلفت چوتار عنکبوت

دست تو دور کمر، زنجیر پیچانم کرده بود

خـویشتن را چون شراره ،یافـتم بین دوکوه

گوئیا، کوهای تو، آتش فشــانم کــرده بود

چون پلنگتیر خورده ،می تپیدم هرطرف

تیر مژگانت هــوس را ،درکـمانم کرده بود

هر چه داشتم باختم  از دین وایمان یکسره

لب لعل می پرستت ،بی ایمانم کــرده بود

از زمین پرواز کردم ،در آسمان راهم نداد

این چنین سودای عشقتلامکانم کرده بود

کاش میگشت،دورگردون،باز میآمد انشب

گــرمی آغوش گرم، آتش به جانم کرده بود

 

21 جنوری 2013


January 24th, 2013


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
شعر،ادب و عرفان